معنی اثر دیدنی معروف ساری

حل جدول

اثر دیدنی معروف ساری

میدان ساعت


اثر دیدنی شهر ساری

حمام وزیری


اثر تاریخی معروف ساری

میدان ساعت


اثر تاریخی ساری

خانه کلبادی


اثر فرشته ساری

پژواک سکوت، قاب های بی‌تمثال، مروارید خاتون، شکل در باد، جزیره نیل، تربت عشق جمهوری زمستان، روز و نامه‌ها، شهرزاد پشت چراغ قرمز،


اثر دیدنی تبریز

ایل گلی


اثر دیدنی نیویورک

مجسمه آزادی


اثر دیدنی پلدختر

غار کوگان

لغت نامه دهخدا

ساری

ساری. (ترکی، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه. در اسامی مواضع و قری آمده است: ساری آغاج. ساری آغل. ساری اوجاق. ساری اقل. ساری باغ. ساری بلاغ. ساری بیگلو. ساری جا. ساریجالو. ساری چمن. ساری خانلو. ساری خانی. ساری داغ. ساری درق. ساری رودپی. ساری سو. ساری سو با سار. ساری قاش. ساری قشلاق. ساری قمش. ساری قبه. ساری قورخان. ساری کند. ساری گونی. ساری یاناق. رجوع به هریک از کلمات فوق و رجوع به سارو شود. || مزید مقدم (پیشوند) اعلام و اسامی: ساری پیره. ساری تقی. رجوع به سارو شود.

ساری. [ری ی] (ص نسبی) منسوب است به ساری که از شهرهای مازندران است. (انساب سمعانی) (معجم البلدان یاقوت). سروی. ساروی. رجوع به ساروی و سروی شود.

ساری. (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری) (شعوری). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان) (آنندراج). مرغی است سخنگوی سیاه. (اوبهی). سارجه. (شرفنامه ٔ منیری):
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینبی.
ز بلبل سرود خوش ز صلصل نوای نغز
ز ساری حدیث خوب ز قمری خروش زار.
فرخی.
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر گهی ساری کند اِملی.
منوچهری.
بدستان چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی (گرشاسبنامه).
ساری گفتا که هست سرو زمن پای لنگ
لاله از آن به که کرد دشت بدشت انقلاب.
خاقانی.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمه ٔ هزار آوا.
خاقانی.
بنام صاحب عادل میان خطه ٔ باغ
بسرو بر همه شب خطبه میکند ساری.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری و شعوری).
قمری وساری در باغ وطنگه سازند
بلبل و فاخته بر سرو نشیمن گیرند.
مجد همگر (از جهانگیری).
رجوع به سار، سارج، سارجه، سارک، سارنگ، سارو، ساروک، شار، شارک و شارو شود. || نام مقامی است. (شرفنامه ٔ منیری).

ساری. [ری ی] (اِخ) ابوالحسین از مشایخ تصوف، و از کسانی است که زمان وفات و لطائف سخنانش بدست نیامده است. (از تاریخ گزیده چ ادوارد براون ص 795).


دیدنی

دیدنی. [دی دَ] (ص لیاقت) درخور دیدن. که لازم است دیدن آن. بسی درخور دیدن. (یادداشت مؤلف).قابل رؤیت. مرئی:... و چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. (کلیله و دمنه).
دیدنی شد همه نوری به ظلم درشکنید
چاشنی همه صافی به کدر بازدهید.
خاقانی.
رؤیت حق ببر معتزلی
دیدنی نیست ببین انکارش.
خاقانی.
مطلق از آنجا که پسندیدنی است
دید خدا را و خدا دیدنی است.
نظامی.
چنان بیند آن دیدنی را که هست
به دست آرد آن را که باید بدست.
نظامی.
|| (حامص) در تداول بجای دیدن به کار رود و به معنی ملاقات و زیارت و دیدار دوستان و کسان. (یادداشت مؤلف). بدیدنی رفتن.

فرهنگ عمید

ساری

نوعی سار کوچک و خوش‌آواز با پرهای سیاه و خال‌های سفید که کمی بزرگ‌تر از سارهای ملخ‌خوار است: ز بلبل سرود خوش، ز صلصل نوای نغز / ز ساری حدیث خوب، ز قمری خروش زار (فرخی: ۱۴۵)،

فرهنگ فارسی هوشیار

ساری

اثر کننده و در رونده به همه ی اجزای چیزی، سرایت کننده

معادل ابجد

اثر دیدنی معروف ساری

1446

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری